HaMiD ReZa
HaMiD ReZa
نوشته شده در تاريخ دو شنبه 30 خرداد 1390برچسب:, توسط hamidreza |

نام : كمال

كلاس :دوم دبستان

موزو انشا : عزدواج!





هر وقت من يك كار خوب مي كنم مامانم به من مي گويد بزرگ كه شدي برايت يك زن خوب مي گيرم.

تا به حال من پنج تا كار خوب كرده ام و مامانم قول پنج تايش را به من داده است.

حتمن ناسرادين شاه خيلي كارهاي خوب مي كرده كه مامانش به اندازه استاديوم آزادي برايش زن گرفته بود. ولي من مؤتقدم كه اصولن انسان بايد زن بگيرد تا آدم بشود ، چون بابايمان هميشه مي گويد مشكلات انسان را آدم مي كند.

در عزدواج تواهم خيلي مهم است يعني دو طرف بايد به هم بخورند. مثلن من و ساناز دختر خاله مان خيلي به هم مي خوريم.

از لهاز فكري هم دو طرف بايد به هم بخورند، ساناز چون سه سالش است هنوز فكر ندارد كه به من بخورد ولي مامانم مي گويد اين ساناز از تو بيشتر هاليش مي شود.

در عزدواج سن و سال اصلن مهم نيست چه بسيار آدم هاي بزرگي بوده اند كه كارشان به تلاغ كشيده شده و چه بسيار آدم هاي كوچكي كه نكشيده شده. مهم اشق است !

اگر اشق باشد ديگر كسي از شوهرش سكه نمي خواهد و دايي مختار هم از زندان در مي آيد

من تا حالا كلي سكه جم كرده ام و مي خواهم همان اول قلكم را بشكنم و همه اش را به ساناز بدهم تا بعدن به زندان نروم.


مهريه و شير بلال هيچ كس را خوشبخت نمي كند.

همين خرج هاي ازافي باعث مي شود كه زندگي سخت بشود و سر خرج عروسي دايي مختار با پدر خانومش حرفش بشود.

دايي مختار مي گفت پدر خانومش چتر باز بود.. خوب شايد حقوق چتر بازي خيلي كم بوده كه نتوانسته خرج عروسي را بدهد. البته من و ساناز تفافق كرده ايم كه بجاي شام عروسي چيپس و خلالي نمكي بدهيم. هم ارزان تر است ، هم خوشمزه تراست تازه وقتي مي خوري خش خش هم مي كند!


اگر آدم زن خانه دار بگيرد خيلي بهتر است و گرنه آدم مجبور مي شود خودش خانه بگيرد. زن دايي مختار هم خانه دار نبود و دايي مختار مجبور شد يك زير زميني بگيرد. ميگفت چون رهم و اجاره بالاست آنها رفته اند پايين! اما خانوم دايي مختار هم مي خواست برود بالا! حتمن از زير زميني مي ترسيد. ساناز هم از زير زميني مي ترسد براي همين هم برايش توي باغچه يك خانه درختي درست كردم. اما ساناز از آن بالا افتاد و دستش شكست. از آن موقه خاله با من قهر است.

قهر بهتر از دعواست. آدم وقتي قهر مي كند بعد آشتي مي كند ولي اگر دعوا كند بعد كتك كاري مي كند بعد خانومش مي رود دادگاه شكايت مي كند بعد مي آيند دايي مختار را مي برند زندان!

البته زندان آدم را مرد مي كند.عزدواج هم آدم را مرد مي كند، اما آدم با عزدواج مرد بشود خيلي بهتر است!

اين بود انشاي من.

نوشته شده در تاريخ سه شنبه 24 خرداد 1390برچسب:, توسط hamidreza |

با توجه به روحیات خود پاسخ سوالات زیر را در ذهن نگه دارید:

۱-پایان دنیا نزدیک است. اگر فقط بتوانید یک نوع از حیوانات را نجات
دهید، کدام را انتخاب میکنید؟

الف : خرگوش
ب : گوسفند
پ : گوزن
ت : اسب

۲- به آفریقا رفته اید. به هنگام بازدید از یکی از قبیلهها، آنها اصرار
میکنند که یکی از حیوانات زیر را به عنوان یادگاری با خود ببرید. کدام را
انتخاب میکنید؟

الف : میمون
ب : شیر
پ : مار
ت : زرافه

۳- فرض کنید خطای بزرگی انجام دادهاید و خداوند برای مجازات شما تصمیم
گرفته است که به جای انسان، شما را به صورت یکی از حیوانات زیر در آورد.
کدام را انتخاب میکنید؟

الف : سگ
ب : گربه
پ : اسب
ت : مار

۴- اگر قدرت داشتید که یک نوع از حیوانات را برای همیشه از روی کره زمین
نابود کنید، کدام را انتخاب میکردید؟

الف : شیر
ب : مار
پ : تمساح
ت : کوسه

۵- یک روز، با حیوانی برخورد میکنید که میتواند با شما به زبان خودتان
صحبت کند. دلتان میخواهد که کدامیک از حیوانات زیر باشد؟

الف : گوسفند
ب : اسب
پ : خرگوش
ت : پرنده

۶- در یک جزیره دور افتاده، تنها یک موجود زنده به عنوان همدم و همراه
شما وجود دارد. کدامیک را انتخاب میکنید؟

الف : انسان
ب : خوک
پ : گاو
ت : پرنده

۷- اگر قدرت داشتید که هر نوع حیوانی را اهلی و دستآموز کنید. کدامیک از
حیوانات زیر را به عنوان حیوان خانگی خودتان انتخاب میکردید؟

الف : دایناسور
ب : ببر
پ : خرس قطبی
ت : پلنگ

۸- اگر قرار بود برای ۵ دقیقه به صورت یکی از حیوانات زیر در میآمدید،
کدامیک را انتخاب میکردید؟

الف : شیر
ب : گربه
پ : اسب
ت : کبوتر

 

پاسخ سوالات در ادامه مطلب



ادامه مطلب...
نوشته شده در تاريخ چهار شنبه 14 ارديبهشت 1390برچسب:, توسط hamidreza |

بـــرو بـــالـــا !

معروف است که رضا شاه هراز گاهی با لباس مبدّل و سرزده به پادگان های نظامی ميرفت تا از نزدیک اوضاع را بررسي کند؛در یکی از این شبها که سوار بر جيپ به طرف پادگانی میرفت، در بين راه سربازی را که يواشکي جيم شده بود و بعد ازعرق خوري های فراوان، مست و پاتیل، به پادگان بر میگشت را سوار کرد؛

رضا شاه با لحني شوخ و برای آنکه از او حرف بکشد، به سرباز گفت: ناکس! معلومه کمی دمی به خُمره زدی؟

سرباز با افتخار گفت: برو بالا... یعنی بیشتر

رضا شاه: يه ليوان زدی؟

سرباز: برو بالا

رضا شاه: یه چتول زدی؟

سرباز: برو بالا

رضا شاه: يه بطر زدی؟

سرباز: بزن قدّش

بعد رضا شاه میگه: حالا ميدونی من کیم؟

سرباز کمي جا میخورد و میپرسد که: نکند که گروهبانی؟

رضا شاه: برو بالا

سرباز: افسری؟

رضا شاه: برو بالا

سرباز: تيمسار؟

رضا شاه: برو بالا

سرباز: سردار سپه؟

رضا شاه: بزن قدّش

همینکه رضا شاه به او دست میدهد، لرزش دستان سرباز را احساس میکند. از او میپرسد:
چیه؟ ترسیدي؟

سرباز: برو بالا

رضا شاه: لرزیدی؟

سرباز: برو بالا

رضا شاه: ريدي؟

سرباز: بزن قدّش

نوشته شده در تاريخ شنبه 3 ارديبهشت 1390برچسب:, توسط hamidreza |

در اولین جلسه دانشگاه استاد ما خودش را معرفی نمود و از ما خواست كه كسی را بیابیم كه تا به حال با او آشنا نشده ایم، برای نگاه كردن به اطراف ایستادم، در آن هنگام دستی به آرامی شانه‌ام را لمس نمود، برگشتم و خانم مسن كوچكی را دیدم كه با خوشرویی و لبخندی كه وجود بی‌عیب او را نمایش می‌داد، به من نگاه می‌كرد.

و گفت: "سلام عزیزم، نام من رز است، هشتاد و هفت سال دارم، آیا می‌توانم تو را در آغوش بگیرم؟"

پاسخ دادم: "البته كه می‌توانید"، و او مرا در آغوش خود فشرد.

پرسیدم: "چطور شما در چنین سن جوانی به دانشگاه آمده اید؟"

به شوخی پاسخ داد: "من اینجا هستم تا یك شوهر پولدار پیدا كنم، ازدواج كرده یك جفت بچه بیاورم، سپس بازنشسته شده و مسافرت نمایم."

پرسیدم: "نه، جداً چه چیزی باعث شده؟" كنجكاو بودم كه بفهمم چه انگیزه‌ای باعث شده او این مبارزه را انتخاب نماید.

به من گفت: "همیشه رویای داشتن تحصیلات دانشگاهی را داشتم و حالا، یكی دارم."

پس از كلاس به اتفاق تا ساختمان اتحادیه دانشجویی قدم زدیم و در یك كافه گلاسه سهیم شدیم،‌ ما به طور اتفاقی دوست شده بودیم، ‌برای سه ماه ما هر روز با هم كلاس را ترك می‌كردیم، او در طول یكسال شهره كالج شد و به راحتی هر كجا كه می‌رفت، دوست پیدا می‌كرد، او عاشق این بود كه به این لباس درآید و از توجهاتی كه سایر دانشجویان به او می‌نمودند، لذت می‌برد، او اینگونه زندگی می‌كرد، در پایان آن ترم ما از رز دعوت كردیم تا در میهمانی ما سخنرانی نماید، من هرگز چیزی را كه او به ما گفت، فراموش نخواهم كرد، وقتی او را معرفی كردند، در حالی كه داشت خود را برای سخنرانی از پیش مهیا شده‌اش، آماده می‌كرد، به سوی جایگاه رفت، تعدادی از برگه‌های متون سخنرانی‌اش بروی زمین افتادند، آزرده و كمی دست پاچه به سوی میكروفون برگشته و به سادگی گفت: "عذر می‌خواهم، من بسیار وحشتزده شده‌ام بنابراین سخنرانی خود را ایراد نخواهم كرد، اما به من اجازه دهید كه تنها چیزی را كه می‌دانم، به شما بگویم"، او گلویش را صاف نموده و‌ آغاز كرد: "ما بازی را متوقف نمی‌كنیم چون كه پیر شده‌ایم، ما پیر می‌شویم زیرا كه از بازی دست می‌كشیم، تنها یك راه برای جوان ماندن، شاد بودن و دست یابی به موفقیت وجود دارد، شما باید بخندید و هر روز رضایت پیدا كنید."

"ما عادت كردیم كه رویایی داشته باشیم، وقتی رویاهایمان را از دست می‌دهیم، می‌میریم، انسانهای زیادی در اطرافمان پرسه می‌زنند كه مرده اند و حتی خود نمی‌دانند، تفاوت بسیار بزرگی بین پیر شدن و رشد كردن وجود دارد، اگر من كه هشتاد و هفت ساله هستم برای مدت یكسال در تخت خواب و بدون هیچ كار ثمربخشی بمانم، هشتاد و هشت ساله خواهم شد، هركسی می‌تواند پیر شود، آن نیاز به هیچ استعداد خدادادی یا توانایی ندارد، رشد كردن همیشه با یافتن فرصت ها برای تغییر همراه است."

"متأسف نباشید، یك فرد سالخورده معمولاً برای كارهایی كه انجام داده تأسف نمی‌خورد، كه برای كارهایی كه انجام نداده است"، او به سخنرانی اش با ایراد ?سرود شجاعان?پایان بخشید و از فرد فرد ما دعوت كرد كه سرودها را خوانده و آنها را در زندگی خود پیاده نماییم.

در انتهای سال، رز دانشگاهی را كه سالها قبل آغاز كرده بود، به اتمام رساند، یك هفته پس از فارغ التحصیلی رز با آرامش در خواب فوت كرد، بیش از دو هزار دانشجو در مراسم خاكسپاری او شركت كردند، به احترام خانمی شگفت‌انگیز كه با عمل خود برای دیگران سرمشقی شد كه هیچ وقت برای تحقق همه آن چیزهایی كه می‌توانید باشید، دیر نیست.

 

 

این چه حرفیست که در عالم بالاست بهشت  

هر کجا وقت خوش افتاد، همانجاست بهشت

دوزخ از تیرگی بخت درون تو بود

گر درون تیره نباشد همه دنیاست بهشت

 

 

نوشته شده در تاريخ شنبه 3 ارديبهشت 1390برچسب:, توسط hamidreza |

.
..
...
....
.....
عاشق تر از همه ما  موش کوری است که زیبایی جفتش را چشم بسته باور میکند
.....
....
...
..

.

نوشته شده در تاريخ چهار شنبه 24 فروردين 1390برچسب:, توسط hamidreza |
  رای دهنده   خواننده  آهنگساز  تنظیم کننده   ترانه سرا آلبوم قطعه نوازنده
مهدی یراحی  همگی  شهاب رمضان  سیروان خسروی  روزبه بمانی  رمانتیک  اینم از تو شهاب رمضان  بابک صفرنژاد
مریم اسدی  مانی رهنما  میلاد باران  آندره آرزومانیان  روزبه بمانی  به خاطره از فردا  سکوت محسن یگانه آندره آرزومانیان 
علی اصحابی  شهاب رمضان   شهاب رمضان  کوشان حداد  یاحا کاشانی   رمانتیک  دوباره بیا شهاب رمضان  بهنام ابطحی
قاسم افشار  حامی  محمد چراغعلی   آندره آرزومانیان  بابک صحرایی

 -

سفر حامی

 ناصر رحیمی
شهاب اکبری  محسن یگانه   محسن یگانه  بهروز صفاریان  حسین صفا  رگ خواب  رگ خواب  پیام طونی
محسن یگانه  احسان خ امیری  فرزاد فرزین  کوشان حداد  مونا برزوئی  شانس  نمی دونم احسان خواجه امیری  بابک یوسفی
مسعود امامی

  محسن یگانه

 بابک جهانبخش  کوشان حداد  همگی  رگ خواب  احساس  بابک جهانبخش  فیروز ویسانلو
علی بحرینی  محسن یگانه  مهرداد نصرتی  شهاب اکبری  محسن یگانه  شانس  سکوت محسن یگانه  بهنام ابطحی
علی لهراسبی  محسن یگانه   محسن یگانه   بهروز صفاریان  حدیث دهقان   رگ خواب  فاصله ها علی لهراسبی  آرش مقدم
میلاد ترابی   محسن یگانه

 محسن یگانه

محسن یگانه

علی بحرینی

 رگ خواب   سکوت محسن یگانه  امید حجت
مازیار فلاحی

 -

 فرزین قره گزلو

 -

 یغما گلروئی  رگ خواب  کوچه ملی رضا یزدانی  میثم مروستی
حمید عسکری  محسن یگانه   محسن یگانه  میلاد ترابی  روزبه بمانی  شانس   رگ خواب  امید حجت
علی ثابت  محسن یگانه   محسن یگانه   شهاب اکبری محسن یگانه   رگ خواب  عذاب  همگی
فرهاد جواهرکلام   شهاب رمضان   شهاب رمضان   سیروان خسروی محسن یگانه   رگ خواب  سکوت محسن یگانه  نیما وارسته
الیاس شیرزاد  محسن یگانه   محسن یگانه   بهروز صفاریان   روزبه بمانی  رگ خواب   نمی دونم احسان خواجه امیری   فیروز ویسانلو
شهاب رمضان   احسان خ امیری  زانیار خسروی  سیروان خسروی  امیر اجینی  رگ خواب  سکوت محسن یگانه  سیروان خسروی
بهنام صفوی   شهاب رمضان   شهاب رمضان   سیروان خسروی  امیر اجینی   رمانتیک  پشیمونی شهاب رمضان  سیروان خسروی
پوریا حیدری  علیرضا قمیشی

 -

 پیام هوشمند  روزبه بمانی

 -

-

  فیروز ویسانلو
فرزاد فرزین   محسن یگانه   محسن یگانه   کوشان حداد   روزبه بمانی  رگ خواب   سکوت محسن یگانه  یاشار خسروی
ترانه مکرم   محسن یگانه   شهاب رمضان  همگی  محسن یگانه   رگ خواب  سکوت محسن یگانه  امید حجت
بابک مافی  محسن یگانه  بهروز صفاریان   بهروز صفاریان  محسن یگانه   شانس   رگ خواب  آرش مقدم
مجید رضازاده  محسن یگانه  انوش تقوی علی ثابت   مریم اسدی  رگ خواب سکوت محسن یگانه  رضا تاجبخش
عبدالجبار کاکائی   احسان خ امیری  بهروز صفاریان   بهروز صفاریان   روزبه بمانی  رگ خواب

 -

 علیرضا میرآقا
بابک زرین  حامی  مانی رهنما  مهران خلیلی  بابک صحرایی  کجا ؟ مانی رهنما   رگ خواب  همگی
افشین سیاهپوش  رضا یزدانی   مهرداد نصرتی   انوش تقوی  بابک صحرایی  ساعت 25  کوچه ملی رضا یزدانی  ایمان حجت
داریوش شهریاری  فرزاد فرزین   محسن یگانه  شهاب اکبری   محسن یگانه  شانس   رگ خواب  امید حجت
بابک صحرایی  حامی   مانی رهنما  پوریا حیدری یغما گلرویی    کجا ؟ مانی رهنما  کوچه ملی رضا یزدانی   رضا تاجبخش
محمد چراغعلی   محسن یگانه   محسن یگانه

 -

  محسن یگانه

 -

  سکوت محسن یگانه  آندره آرزومانیان
ایمان حجت   محسن یگانه   محسن یگانه  علی ثابت   روزبه بمانی   رگ خواب  سکوت محسن یگانه  -
انوش تقوی   محسن یگانه  بابک جهانبخش   بهروز صفاریان  یاحا کاشانی  رگ خواب   رگ خواب  سعید رضایی
مهران خالصی   شهاب رمضان   شهاب رمضان   سیروان خسروی  ترانه مکرم   رمانتیک  رمانتیک  پیام طونی
رسول ترابی   فرزاد فرزین  شهاب رمضان  -   محسن یگانه  -   سکوت محسن یگانه  ایمان حجت
امید حجت   احسان خ امیری  حمید عسکری  محسن یگانه   روزبه بمانی یه خاطره از فردا   سکوت محسن یگانه   فیروز ویسانلو
رضا تاجبخش   شهاب رمضان  شهاب رمضان  -  امیر ارجینی   کجا ؟ مانی رهنما  ببخش و بگذر شهاب رمضان  دارا دارائی
رسول رسولی  خشایار اعتمادی   بهروز صفاریان   بهروز صفاریان   روزبه بمانی  باید خشایار اعتمادی  مدارا خشایار اعتمادی   فیروز ویسانلو
حمید خندان   فرزاد فرزین   مهرداد نصرتی  بهروز صفاریان   روزبه بمانی  شانس   سکوت محسن یگانه  هومن نامداری
نیکان   مانی رهنما   مانی رهنما   آندره آرزومانیان   بابک صحرایی   کجا ؟ مانی رهنما   کجا ؟ مانی رهنما   آندره آرزومانیان
فیروز ویسانلو  همگی   بهروز صفاریان   سیروان خسروی   روزبه بمانی   رگ خواب   سکوت محسن یگانه  امید حجت
پیام هوشمند  بابک جهانبخش   بابک جهانبخش   سیروان خسروی  علی بحرینی  شانس   نمی دونم احسان خواجه امیری   فیروز ویسانلو
مهران احراری   محسن یگانه   محسن یگانه   میلاد ترابی   محسن یگانه   رگ خواب   سکوت محسن یگانه   میثم مروستی
میلاد اکبری   محسن یگانه  -   پوریا حیدری   بابک صحرایی   رگ خواب   سکوت محسن یگانه   فیروز ویسانلو
شهنام صفاجو  فرزاد فرزین   محسن یگانه   بهروز صفاریان  همگی  شانس   نمی دونم احسان خواجه امیری امید حجت
غلام علمشاهی   محسن یگانه   محسن یگانه   سیروان خسروی  مریم اسدی   رگ خواب   رگ خواب  بهنام ابطحی
علیرضا میرآقا   محسن یگانه   محسن یگانه   سیروان خسروی   محسن یگانه   رگ خواب   سکوت محسن یگانه   بهنام ابطحی

 

 

نتایج بهترین های موسیقی 89 از دیدگاه کارشناسی و مردم

  • برترین خواننده سال 89 = محسن یگانه
  • برترین آلبوم سال 89 = رگ خواب ( محسن یگانه )
  • برترین آهنگساز سال 89 = محسن یگانه
  • برترین تنظیم کننده سال 89 = سیروان خسروی
  • برترین ترانه سرا سال 89 = روزبه بمانی
  • برترین قطعه سال 89 = سکوت ( محسن یگانه )
  • برترین نوازنده سرا سال 89 = فیروز ویسانلو
  • پدیده سال 89 = شهاب رمضان
  • برترین میکس و مسترینگ سال 89 = ایمان حجت

 

نوشته شده در تاريخ چهار شنبه 24 فروردين 1390برچسب:, توسط hamidreza |

مادر برام قصه بگو دل تنگ تنگه

قصه بابا رو بگو دل تنگه تنگه

مادر مادر مادر مادر

 

مادر برام حرف بزن از ایمونش بگو

مادر برام حرف بزن از پیمونش بگو

مادر تو دونی و خدا از خوبی هاش بگو

از مهربونی و مهر و وفاش بگو

از جونفشونی و از رزم بابام بگو 

مادر مادر مادر مادر

 

دیشب خواب بابا رو دیدم دوباره

نوری بهشتی دیدم بر چهره داره

وقتی به نزدیک بابا رسیدم

دیدم ملائک به دورش بیشماره

نگاش کردم دلم لرزید

صداش کردم به روم خندید

بغل واکرد منو بوسید

لباش خندون چشاش گریون منو بویید منو بوسید

بابا منو بوسید بابا منو بویید

بابا دیدن اشکم خون در رگش جوشید

بابا نوازش کرد بابا سفارش کرد

در جنگ با دشمن ننگه که سازش کرد

مادر مادر مادر مادر

 

بابا برام یه لاله چید منو تو آغوشش کشید

درد دلامو که شنید حرف حسینو پیش کشید

خونم مگه رنگین تره خون حسینه

جونم مگه شیرین تره جون حسینه

یه جون اگه دادم به راه دین و ایمون

صد جون هزارونش به قربون حسینه

بگو به مادر هرگز نخور غم 

حسین و بابا هستند باهم

مادر نخور غم نگیر ماتم

حسین و بابا هستند باهم

نوشته شده در تاريخ جمعه 19 فروردين 1390برچسب:, توسط hamidreza |

سلام ای غروب غریبانه دل
سلام ای طلوع سحرگاه رفتن
سلام ای غم لحظه های جدایی
خداحافظ ای شعر شبهای روشن

خداحافظ ای شعر شبهای روشن
خداحافظ ای قصه عاشقانه
خداحافظ ای آبی روشن عشق
خداحافظ ای عطر شعر شبانه

خداحافظ ای همنشین همیشه
خداحافظ ای داغ بر دل نشسته
تو تنها نمی مانی ای مانده بی من
تو را می سپارم به دلهای خسته

تو را می سپارم به مینای مهتاب
تو را می سپارم به دامان دریا
اگر شب نشینم اگر شب شکسته
تو را می سپارم به رویای فردا

به شب می سپارم تو را تا نسوزد
به دل می سپارم تو را تا نمیرد
اگر چشمه واژه از غم نخشکد
اگر روزگار این صدا را نگیرد

خداحافظ ای برگ و بار دل من
خداحافظ ای سایه سار همیشه
اگر سبز رفتی اگر زرد ماندم
خداحافظ ای نوبهار همیشه

نوشته شده در تاريخ سه شنبه 16 فروردين 1390برچسب:, توسط hamidreza |

  پدر بود   

چون سايه ي رب بر سر ما سايه پدر بود

                                         برسايه ي رب در صحف همسايه پدر بود

ايزد چو بفرمود كه او رب صغير است

                                               در دفتر عشق آيه و سرمايه پدر بود

در گلشن هستي چو خدا دانه ي ما كاشت

                                                 بر ريشه ي ما آب،پدر مايه پدر بود                  

در باغ وجود آفت و نقصان وملالست

                                                    در دفع هم آرايه و پيرايه پدر بود

افلاك اگر برسر ما پايه ندارند

                                            در هستي ما خيمه و هم پايه پدر بود

آن كيست شود مست؟ زخون جگر خويش

                                        آنكس كه چو "سرخي" پدر،الغايه پدر بود 

نوشته شده در تاريخ سه شنبه 16 فروردين 1390برچسب:, توسط hamidreza |

پدر

سایه ای بود و پناهی بود و نیست

شانه ام را تکیه گاهی بود و نیست

سخت دلتنگم ،  کسی چون من مباد

سوگ ، حتی قسمت دشمن مباد

گفتنش تلخ است و دیدن تلخ تر

" هست " ناگه " نیست" گردد در نظر

باورم شد ،  این من ناباورم

روی دوش خویش او را می برم!

می برم او را که آورده مرا

پاس ایامی که پرورده مرا

می برم در خاک مدفونش کنم

از حساب خویش بیرونش کنم

راست میگویم جز این منظور نیست

چشم شاعر از حواشی دور نیست

مثل من ده ها تن دیگر به راه

جامه هاشان مثل دل هاشان سیاه

منتظر تا بارشان خالی شود

نوبت نشخوار و نقالی شود

هر یکی  همصحبتی پیدا کند

صحبت از هر جا به جز اینجا کند

گفتنش تلخ است و دیدن تلخ تر

خوش به حالت ، خوش به حالت ای پدر

نوشته شده در تاريخ سه شنبه 9 فروردين 1390برچسب:داستان,داستان خلوص عشق, توسط hamidreza |

پیرمردی صبح زود از خانه اش خارج شد. در راه با یک ماشین تصادف کرد و آسیب دید . عابرانی که رد می شدند به سرعت او را به اولین درمانگاه رساندند.
پرستاران ابتدا زخمهای پیرمرد را پانسمان کردند. سپس به او گفتند: "باید ازت عکسبرداری بشه تا جائی از بدنت آسیب و شکستگی ندیده باشه"
پیرمرد غمگین شد، گفت عجله دارد و نیازی به عکسبرداری نیست .
پرستاران از او دلیل عجله اش را پرسیدند .
زنم در خانه سالمندان است. هر صبح آنجا می روم و صبحانه را با او می خورم. نمی خواهم دیر شود !
پرستاری به او گفت: خودمان به او خبر می دهیم .
پیرمرد با اندوه گفت : خیلی متأسفم. او آلزایمر دارد. چیزی را متوجه نخواهد شد! حتی مرا هم نمی شناسد !
پرستار با حیرت گفت: وقتی که نمی داند شما چه کسی هستید، چرا هر روز صبح برای صرف صبحانه پیش او می روید؟
پیرمرد با صدایی گرفته ، به آرامی گفت: اما من که می دانم او چه کسی است ...!

نوشته شده در تاريخ سه شنبه 9 فروردين 1390برچسب:داستان,داستان بازی سرنوشت, توسط hamidreza |

کشاورز فقیر اسکاتلندی بود و فلمینگ نام داشت. یک روز، در حالی که به دنبال امرار معاش خانواده اش بود، از باتلاقی در آن نزدیکی صدای درخواست کمک را شنید، وسایلش را بر روی زمین انداخت و به سمت باتلاق دوید...پسری وحشت زده که تا کمر در باتلاق فرو رفته بود، فریاد می زد و تلاش می کرد تا خودش را آزاد کند. فارمر فلمینگ او را از مرگی تدریجی و وحشتناک نجات می دهد... روز بعد، کالسکه ای مجلل به منزل محقر فارمر فلمینگ رسید. مرد اشراف زاده خود را به عنوان پدر پسری معرفی کرد که فارمر فلمینگ نجاتش داده بود. اشراف زاده گفت: " می خواهم جبران کنم شما زندگی پسرم را نجات دادی". کشاورز اسکاتلندی جواب داد: " من نمی توانم برای کاری که انجام داده ام پولی بگیرم". در همین لحظه پسر کشاورز وارد کلبه شد.اشراف زاده پرسید: " پسر شماست؟"کشاورز با افتخار جواب داد:"بله"با هم معامله می کنیم. اجازه بدهید او را همراه خودم ببرم تا تحصیل کند. اگر شبیه پدرش باشد، به مردی تبدیل خواهد شد که تو به او افتخار خواهی کرد...پسر فارمر فلمینگ از دانشکده پزشکی سنت ماری در لندن فارغ التحصیل شد و همین طور ادامه داد تا در سراسر جهان به عنوان سر الکساندر فلمینگ کاشف پنسیلین مشهور شد...سال ها بعد، پسر اشراف زاده به ذات الریه مبتلا شد.چه چیزی نجاتش داد؟ پنسیلین

نوشته شده در تاريخ یک شنبه 7 فروردين 1390برچسب:, توسط hamidreza |

یک پلک زدن فاصله از تو تا من

                                                 باید بزنیم پلک یا تو یا من

هر چند که گفته اند گناه است این کار

                                                اما تو یکی بزن گناهش با من

 

نوشته شده در تاريخ یک شنبه 7 فروردين 1390برچسب:, توسط hamidreza |

     زنى سه دختر داشت که هر سه ازدواج کرده بودند.

یکروز تصمیم گرفت میزان علاقه‌اى که دامادهایش به او دارند را ارزیابى کند.
یکى از دامادها را به خانه‌اش دعوت کرد و در حالى که در کنار استخر قدم مى‌زدند از قصد وانمود کرد که پایش لیز خورده و خود را درون استخر انداخت.
دامادش فوراً شیرجه رفت توى آب و او را نجات داد.
فردا صبح یک ماشین پژو ٢٠٦ نو جلوى پارکینگ خانه داماد بود و روى شیشه‌اش نوشته بود: «متشکرم! از طرف مادر زنت»
زن همین کار را با داماد دومش هم کرد و این بار هم داماد فوراً شیرجه رفت توى آب وجان زن را نجات داد.
داماد دوم هم فرداى آن روز یک ماشین پژو ٢٠٦ نو هدیه گرفت که روى شیشه‌اش نوشته بود: «متشکرم! از طرف مادر زنت»
نوبت به داماد آخرى رسید.
زن باز هم همان صحنه را تکرار کرد و خود را به داخل استخر انداخت.
امّا داماد از جایش تکان نخورد.
او پیش خود فکر کرد وقتش رسیده که این پیرزن از دنیا برود پس چرا من خودم را به خطر بیاندازم.
همین طور ایستاد تا مادر زنش درآب غرق شد و مرد.
فردا صبح یک ماشین بى‌ام‌و کورسى آخرین مدل جلوى پارکینگ خانه داماد سوم بود که روى شیشه‌اش نوشته بود: «متشکرم! از طرف پدر زنت»


نوشته شده در تاريخ یک شنبه 7 فروردين 1390برچسب:, توسط hamidreza |

 

   تو می رسی و غمی پنهان همیشه پشت سرت جاری

  همیشه طرح قدم هایت شبیه روز عزاداری

تو می نشینی و بین ما نشسته پیکر مغمومی

غریب وخسته و خاک آلود؛ به فکر چاره ناچاری

شبیه جنگل انبوهی که گر گرفته از اندوهِ -

هجوم لشکر چنگیزی... گواهت این غم تاتاری 

بیا و گریه نکن در خود که شانه های زمین خیسند

مرا تحمل باران نیست؛ تو را شهامت خودداری

همین که چشم خدا باز است به روی هرچه که پیش آید

ببین چه مرهم  شیرینیست  برای سختی و دشواری!!

کمی پرنده اگر باشی در آسمان دلم هستی  

رفیق ماهی و مهتابی؛عزیز سرو وسپیداری...  

چقدر منتظرت بودم !ببینمت کمی آسوده...

دوباره آمده ای اما؛ همان همیشه عزاداری!

 

نوشته شده در تاريخ یک شنبه 7 فروردين 1390برچسب:, توسط hamidreza |

 

من را به غیر عشق به نامی صدا نکن

غم را دوباره وارد این ماجرا نکن

بیهوده پشت پا به غزلهای من نزن

با خاطرات خوب من اینگونه تا نکن

موهات را ببند دلم را تکان نده

در من دوباره فتنه و بلوا به پا نکن

من در کنار توست اگر چشم وا کنی

خود را اسیر پیچ و خم جاده ها نکن

بگذار شهر سرخوش زیبائیت شود

تنها به وصف آینه ها اکتفا نکن

امشب برای ماندنمان استخاره کن

اما به آیه های بدش اعتنا نکن....

نوشته شده در تاريخ یک شنبه 7 فروردين 1390برچسب:, توسط hamidreza |



خدا ؛

   مگر نه اینکه من نشانه ی توام   ...    مگر نه اینکه جمال تو در من است  و کمالت در افکارم

    اما :

      هنوز هم در پی تو می گردم  ...    هر مکان را گشتم و می گردم تا بیابمت

      هنوز هم در پی بیشتر داشتنت ... بیشتر خواستنت هستم

        هر کجا را که می نگرم می بینمت و نمی بینمت و نمی دانم این دیدن است یا ندیدن .!!!

        کجا را بگردم که بیشتر باشی ؟؟؟

  می بینی؟؟؟

    هنوز هم بیشتر بودنت را می خواهم ...!!!

    چشمانت کدام نقطه را دید می زند ؟؟ به کدام سو خیره شده ای؟؟؟

    می آیم ...  به همان جا ...  به همان نقطه ...    فقط ...!!!

    بیشتر ببینم ! بیشتر نگاهم

              برایم بمان ....

خدایم ؛

فکر زمینیان آسمانی؛فکر توست و ذکرشان ذکر تو... فکر کردن به تو ...!!! هوووم؟؟ آیا؟؟

وقتی خیال هامان همه به سوی آسمان است وقتی گمان هایمان همه آسمانیست

وقتی که خود بخشی از آسمان زمینیم ... تفکراتمان جای بحث ندارد ... حرف هامان دیگر گفتنی نیست !!!

لحظه به لحظه حرف ها را می بینیم ...اشک ها را می بالیم و اوج می گیریم  ! 

دل ها همه منزلگاه یار است و یار در خانه ی دل است و همین نزدیکی ...دیگر حرفی نمانده ... حرفی نیست !!!

وقتی سکوت همه ی حرف ها را فریاد می زند و اشک همه ی حرف ها را می خورد چشم انتظار می کشد .

راه را کج می کنیم کوچه بن بست است آدرس اشتباهی ست ... و تمام

پس فکر می کنیم و فکر می کنیم و فکر ...

 اما ؛

نگاه به سوی تو...دل جایگاه تو ...فکر در آسمان تو  و جان شیفته ی تو

خدای من  دلبرمن دنیا دنیا آسمان دوستت دارم  و بس ...

-----------------------------------------

س.ه.ا

14 آذر